امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند مانده ام که
که از چه بنویسم .از آنهایی که دیروز با من بودند و امروز رفته اند
یا از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی؟
از چه بنویسم؟از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت
و کور است؟از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟
از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟
از چه بنویسم؟ از نامه ای که هرگز به سویت نفرستادم یا از ترانه ای که هرگز برایت نخواندم؟از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم یا از بدرودی که هرگز آن را بر زبان نیاوردیم؟من عاشق خیابانی هستم که قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم .من دلبسته درختی هستم که قسمت نشد با هم اسممان را روی آن حک کنیم.من منتظر پنجره ای هستم که عطر تورا دوباره به من نشان بدهد. من دیوانه ساقه های یک پر سیا و شانم که اولین بار در خواب تو رویید.
ای عشق ناگزیر! اگر قرار باشد بنویسم باید در همه سطرهای دفترم حضور داشته باشی.نفسهای تو می تواند برگ برگ دفترم را از پاییز پاک کند.
من بی قرار حرفهای ناب توام.حرفهایی که هزاران سال دیگر در یک بعداز ظهر آفتابی با من خواهی گفت.من در اولین روز آفرینش چشم به راه نگاه جذاب توام.کی مرا می بینی ؟