قهر
بسترم خالی است از اندام او بستر آغوشم از تاب تنش
بوسه ام از شعله های بوسه اش سینه ام از نرمی پیراهنش
کلبه ام را جستجو کردم دریغ هیچ از او دیگر نمی بینم اثر
روی آن بالش که او سر می نهاد عطر گیسویش نمی پیچد دگر
مانده چشمان تهی از شور و شوق مانده لبها یم خموش از انتظار
مانده ام دل خسته و سست و خود نا امید و ناتوان بی قرار
جای آن ویرانه ها در قلب او کاخ زیبای محبت ساختم
با قمار عشق کردم و لیک زندگانی را نگاهش باختم
من نهال عشق او را کاشتم مرد دیگر میوه اش را می چشد
من بچشمش راز و ناز آموختم مرد دیگر ناز او را می کشد