کاش می دانستی
چقدر چشم برا هت هستم
تا بیایی و مرا
د ست در د ست نسیم
تو به مهمانی فردا ببری
ای که احسا سم را تا فرا سوی افق می خوانی
باز در تب مهتاب دگر می سوزم بی تو در تنهایی کلبه ای می سازم
باز دل می بازم شب شب مهتاب ا ست چشم مه در خواب ا ست
و من اینجانگرا ن که مبادا مهتاب درد پنهان مرا با کس دیگر گوید
و من اینجا تنها اشک غم می ریزم کاش می دانستی کاش دختر گمشده ی پائیزم.