شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم .
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویا ها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستونهای بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته .
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام .
نوشیده ام که پیوسته بی آرا مم
جهنم سرگردان !
مرا تنها گذار .