دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت.
شب بود و چراغک بود.
شیطان، تنها، تک بود.
باد آمده بود،باران زده بود:شب تر، گل ها پر پر .
بویی نه براه.
ناگاه
آیینه رود،نقش غمی بنمود:شیطان لب آب.
خاک سیا در خواب.
زمزمه ای می مرد . بادی می رفت ، رازی می برد.