دود می خیزد ز خلوتگاه من .
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن .
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشته ام
تا بیاویزم به گیسوی سحر.
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریا بی خبر .
بر تن دیوارها طرح شکست.
کس دگر رنگی در این سامان ندید.
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید.
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام .
گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام .
تیرگی پا می کشد از بام ها :
صبح می خندد به راه شهر من .
دود می خیزد هنوز از خلوتم .
با درون سوخته ام دارو سخن .
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم .
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان !
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویا ها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستونهای بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته .
او را بگو
تپش جهنمی مست !
او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام .
نوشیده ام که پیوسته بی آرا مم
جهنم سرگردان !
مرا تنها گذار .
مرا تنها مگذار ! بی تو آسمان زیبا نیست و راه رفتن ابرها به راه
رفتن مردگانی می ماند که از خوابی دیر پا بر خاسته اند.
بی تو کتابها بسته می مانند و قلبها نای نوشتن ندارند .
بی تو هیچ جاده ای به طرف افقهای روشن نمی رود و هیچ جنگلی
به فکر سبز شدن و بالیدن نمی افتد وهیچ پرنده ای بالهایش را برای
پرواز آرایش نمی کند .
مرا تنها مگذار ! نمی خواهم در اتاقی که از بوی خورشید تهی است
نفس بکشم . نمی خواهم در محاصره دیوارها و پرده ها باشم .
نمی خواهم شکل ستار ه ها را از یاد ببرم بی تو لبخند مفهومی ندارد
و زندگی یک معمای حل ناشدنی است . بی تو زمین یک توپ سرگردان
است و دلم یک تکه یخ است . بی تو شعرهای شرقی من بی معنا ست و
گلهایی که در باغچه کاشته ام رنگ و بویی ندارد .
مرا تنها مگذار ! من نمی توانم این همه کوه و صخره و آهن را بر
شانه های نحیفم حمل کنم . من طاقت روبرو شدن با امواج بلند دریا
و آرامش سپید اقیانوس را ندارم . بی تو خواب بی مزه و تلخ است و من
هزار سال است که پلک بر هم نگذاشته ام و هزار سال است که آغوشم را به
روی کسی نگشوده ام و هزار سال است که آواز نخوانده ام . بی تو پنجره ها
خالی از منظره اند و سینه ها خالی از شور و شوق .
مرا تنها مگذار ! من نمی توانم ثانیه ها ی سرد و ساکت را به طرف فرد اهل بدهم
و روی نزدیکترین درخت قلبم را به یادگار حک کنم .