امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد .
باد چیزی خواهد گفت :
سیب خواهد افتاد
روی اوصاف زمین خواهد غلتید
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت .
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت .
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید .
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید .
راز سر خواهد رفت .
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد
باطن آینه خواهد فهمید.
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد
بهت پرپر خواهد شد .
ته شب یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد .
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد .
می رویید . در جنگل ، خاموشی رویا بود .
شبنم ها بر جا بود .
درها باز ، چشم تماشا باز ، چشم تماشاتر ، و خدا در هر . . . آیا بود ؟
خورشیدی در هر مشت : بام نگاه بالا بود .
می بویید . گل وابود. بوییدن بی ما بود : زیبا بود .
تنهایی ، تنها بود .
نا پیدا ، پیدا بود.
(( او )) انجا ، آنجا بود .
دنگ . . . . دنگ . . . .
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ .
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من .
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلود است
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ . . . دنگ . . .
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگزدیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است.
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او می ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ . . .
فرصتی از کف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وا رهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال
پر ده ای می گذرد
پر ده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ :
دنگ . . . دنگ . . .
دنگ . . .