من منتظرم بی صبرانه منتظرم که یک روز در محراب شکوفه ها
بایستی و من با عاشقان قدیمی و کسانی که در آینده در عصر آمدن
تو عاشق خواهند شد به تو اقتدا کنم .
من منتظرم مثل افق که هر سپیده منتظر آمدن آفتاب است مثل کبوترک
نا آرامی که برای اولین بار انتظار را در آشیانه تجربه می کند مثل جاده های
ترک خورده ای که منتظرند به یکباره بغض ابرها بترکد مثل عاشقی که منتظر
نامه دلدار است.مثل چشم ماه که برای دیدن تو همواره بیدار است .
میان من و تو که صمیمانه دوستت دارم فقط چند شاخه بنفشه فاصله است
چند ترانه غریب. هر وقت دستم را بسوی پنجره دراز می کنم می توانم تو
را روی اولین نسیمی که دامن کشان می گذرد لمس کنم با تو هیچ جزیره ای
بوی تنهائی نمی دهد .
دلم می خواهد در یک بعداز ظهر بارانی بیایی و آسمانهای تازه را به من نشان
بدهی و ستاره هایی را که در قلبم برای تو کنار گذاشته ام بشماری .
می دانم که مثل یک اتفاق سرزده می آیی و ابرهای زمینی را کنار می زنی
و به هر دستی که عاشقانه به سویت دراز شده یک شاخه گل سرخ و یک بغل
خورشید می دهی و لبخند معصومت را از هیچ کس دریغ نمی کنی. من منتظرم
بی صبرانه منتظرم که یک روز قبل از اینکه پلکهایم برای همیشه فرو بیفتد
بیایی و آسمانهای خفته درونم را بیدار کنی .
و هیچ چیز پر برکت تر از نگاه تو نیست.
یک نگاه
دو سلام
تا بی نهایت لبخند و اشک
خورشید در دستانم مرد
طلوع می کنم
تا تولد دوباره ات را جشن بگیرم
فردا ! صبح دیگری است
و شاید شبی نداشته باشد . . . . . .
زمانی بود که در قلبم : چنگی میدیدم که تارهایش زنگ غم مبهمی بخود گرفته و خاموش مانده بود.
شمعی میدیدم که خاموش مانده و شعله ای بر فرازش نمی لرزد.
پروانه ای میدیدم که در آرزوی گلی زیبا پرپر زنان بهر سوی شتافت و محبوبی نیافت.
رویائی میدیدم که با همه شیرینی خود تلخ بود چون به حقیقت نمی پیوست.
اما چندی نگذشت که د ست تقدیر عشق را چون هدیه ای با شکوه ارمغانم کرد.