سفر

ما همچون دو دریچه روبروی هم

آکاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام  پرسش  خنده

هر روز قرار روز آینده

اکنون دلم شکسته خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فزون کرد نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

داد

شب است و غم به تار و پودم تازیا نه میزند ناقوس های تنهایی در گوشم طنین می اندازد.لحظه هایم با سکوت سپری می شود افکارم تا بی نهایت پر می کشد هیچ درد آشنایی نیست که در این ظلمت شب به دادم برسد. خدایا تو به داد برس !

رفتنت آغاز ویرانیست

 رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشا نیست حرفش را نزن

گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

چشمهایم بی تو بارانی است حرفش را نزن

آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو

راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن

دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا

دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن

عهد کردی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد ما بشکنی

این شکستن نامسلمانیست حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن