عشق

اگر عشق نیست پس این چه احسا سی است

اگر عشق هست ای خدای من  این چگونه چیزی هست

اگر خوب است چرا اثری چنین تلخ و خانسوز دارد

و اگر بد است پس از چه رو این عذاب تا این درجه شیرین و دلنواز است.

چنانچه به دلخواه و میل خویش در این آتش می سوزم

و بی قراری من بهر چیست و اگر خلاف اراده دل سوزانم حاصل این کار چه خواهد شد

این مرگ زنده این رنج و عذاب شیرین چگونه امکان دارد

بر من دست یابد اگر من دست بسته خود را به شما تسلیم نسازم.اگرتسلیم شوم  مسلما

این دل کوچک من به آرامی در هم خواهد شکست.

 

تنهایی

یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدمو گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام».

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام

یک اتاق یک پنجره یک قاب عکس
     
روزها چون فاصله ها بی نفس
 
روی طاقچه ساعتی شماطه دار

بی قراری می کند از این قفس

من ترانه می شوم با تو ولی
 
تو در این غربت به فریادم برس

پشت شیشه گوشه دنج حیاط

سردو خسته مانده ام بی دادرس
 
من پر از احساس خالی بودنم

کاشکی می آمدی ای هم قفس

سبز بودم رزد ماندم چون غروب

عشق تو در قلبم امد ماند بس

من بدون تو کویرم پر ز خاک

بوی باران کرده ام اینجا هوس

باز هم من شکوفه ای دارم ز تو

با تو ام جز تو ندارم هیچ کس