تو

امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند مانده ام که

که از چه بنویسم .از آنهایی که دیروز با من بودند و امروز رفته اند

یا از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی؟

از چه بنویسم؟از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت

و کور است؟از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟

از چه بنویسم؟ از نامه ای که هرگز به سویت نفرستادم یا از ترانه ای که هرگز برایت نخواندم؟از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم یا از بدرودی که هرگز آن را بر زبان نیاوردیم؟من عاشق خیابانی هستم که قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم .من دلبسته درختی هستم که قسمت نشد با هم اسممان را روی آن حک کنیم.من منتظر پنجره ای هستم که عطر تورا دوباره به من نشان بدهد. من دیوانه ساقه های یک پر سیا و شانم که اولین بار در خواب تو رویید.

ای عشق ناگزیر! اگر قرار باشد بنویسم باید در همه سطرهای دفترم حضور داشته باشی.نفسهای تو می تواند برگ برگ دفترم را از پاییز پاک کند.

من بی قرار حرفهای ناب توام.حرفهایی که هزاران سال دیگر در یک بعداز ظهر آفتابی با من خواهی گفت.من در اولین روز آفرینش چشم به راه نگاه جذاب توام.کی مرا می بینی ؟

 

 

درد

بدترین درد

بدترین درد این است که ........ عشقت بمیره

بدترین درد این است که ........ به اونی که دوستش داری نرسی

بدترین درد این است که ........ عشقت بهت نارو بزنه

 بدترین درد این است که ........ عشقت تنهات بزاره

بدترین درد این است که ........ عاشق یکی بشی و اون ندونه که عاشقشی

بدترین درد این است که ........یکی بمیره و انوقت بفهمی که دوستت داشته

بدترین درد این است که .............

خدا جون

زندگی

زندگی پر تلاتم و خروش است گاهی آنقدر شیرین و دلنشین است که انسان حاضر است ثانیه ای از آن را به قیمت

جانش بخرد و بعضی مواقع آنقدر زهراگین است که انسان مرگ را آرزو می کند.

هرگز به گذشته نمی اندیشم زیرا که تلخیهای گذشته بیش از خوشی و شیرینی آن است البته

نخواستم چنین باشد.

خوب چه میشود کرد زمانه اینطور است وقتیکه به گذشته فکر می کنم احساس می کنم

که نفس کشیدن برایم سخت شده و اینک به گذشته فکر نمی کنم و برای فراموش کردن آن تلاش می کنم.