-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 17:36
Sweetheart sending Your way lots of hugs & kisses … for the rest meet in person love you
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 22:56
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوجه گذشتم بی تو مهتاب شبی همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم
-
دوست داشتن
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 10:06
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به این پایان نمی اندیشم که همین دوست داشتن دوست داشتن زیباست
-
مرز گمشده
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 13:33
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جادهء بی طرح فضا می رفت. از مرزی گذشته بود . در پی مرز گمشده می گشت . کوهی سنگین نگاهش را برید . صدا از خود تهی شد و به دامن کوه آویخت : پناهم بده ، تنها مرز آشنا ! پناهم بده . و کوه از خوابی سنگین پر بود . خوابش طرحی رها شده داشت . صدا زمزمه بیگانگی را بویید ، برگشت ، فضا را از...
-
جهنم سرگردان
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 13:27
شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گر یم . مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان ! مرا با رنج بودن تنها گذار . مگذار خواب وجودم را پرپر کنم . مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم و به دامن بی تار و پود رویا ها بیاویزم . سپیدی های فر یب روی ستون های بی سایه رجز می خوانند . طلسم شکسته خوابم بنگر بیهوده به زنجیر...
-
هدیه
شنبه 22 بهمنماه سال 1384 16:21
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانهء من آمدی برای من ای مهربان چراغی بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچهء خوشبخت بنگرم .
-
گر یز و درد
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 15:48
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت تو را با اشکهای دیده ز لب سشتشو دهم رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز...
-
سفر
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 15:47
پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند. و هنوز من ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم . پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد و لرزش انگشتانش بیدارم کرد. و هنوز من پرتو تنهایی خود را در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم که براه...
-
سفر
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 23:59
پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند. و هنوز من ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم . پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد و لرزش انگشتانش بیدارم کرد. و هنوز من پرتو تنهایی خود را در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم که براه...
-
روشن شب
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 23:57
روشن است آتش درون شب و ز پس دودش طرحی از ویرانه های دور . گر به گوش آید صدایی خشک : استخوان مرده می لغزد درون گور . دیر گاهی ماند اجاقم سرد و چراغم بی نصیب از نور . خواب دربان را به راهی برد . بی صدا آمد کسی از در ، در سیاهی آتشی افروخت . بی خبر اما که نگاهی در تماشا سوخت . گرچه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب ،...
-
سراب
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 23:56
آفتاب است و ، بیابان چه فراخ ! نیست در آن نه گیاه و نه درخت. غیر آوای غرابان ، دیگر بسته هر بانگی از این وادی ر خت . در پس پرده ای از گرد و غبار نقطه ای لرزد از دود سیاه : چشم اگر پیش رود ، می بیند آدمی هست که می پوید راه . تنش از خستگی افتاده ز کار . بر سر و رویش بنشسته غبار . شده از تشنگی اش خشک گلو . پای عریانش...
-
قطعه های محال
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 00:05
تابستان زمستان خواهد بود و بهار پائیز هوا سنگین خواهد شد و سرب سبک ماهیان را خواهند دید که در هوا سفر می کنند ، و لال هائی را که صدای بسیار زیبا دارند آب آتش خواهد شد و آتش آب بهتر است که گرفتار عشق تازه ای شوم . مرض شادی خواهد آورد و آسایش غم برف سیاه خواهد بود و خرگوش شجاع شیر از خون خواهد ترسید زمین نه گیاه خواهد...
-
ظهر
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 00:03
ظهر ، سلطان تابستانها ، بر دشت دامن گسترده است و همچون سفره های سیمین از بلندی های آسمان نیلی فرو می ریزد.همه چیز خاموش است.هوا بی نفس شعله می کشد و می سوزاند. زمین در جامه آتش خود به اغماء افتاده است. فراخنای دشت بی کران است و کشتزارها بی سایه.و چشمه هائی که گله ها از آ ن آب می نوشیدند خشکیده است.جنگل دوردست که...
-
گرگ و سگ
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 00:01
سگ ها چنان خوب نگهبانی می کردند که گرگ پوست و استخوان شده بود. این گرگ ، سگ گله ای را دید ، قوی و زیبا و چاق و خوش آب و رنگ که بر اثر اشتباه ، راه خود را گم کرده بود. آقا گرگه به راحتی می توانست به او حمله کند و تکه تکه اش کند. اما باید می جنگید و سگ گله در حدی بود که شجاعانه از خود دفاع کند. از اینرو گرگ ، با تواضع...
-
نشانی
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 23:58
(( خانه دوست کجاست؟)) در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت : (( نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که ازخواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است. می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بدر می آرد ، پس به سمت...
-
سوره تماشا
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 23:55
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است. حرف هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود. من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد. و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ. در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از...
-
واحه ای در لحظه
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 23:48
به سراغ من اگر می آیید، پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی است که خبر می آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک. روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند. پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می آید....
-
نه به سنگ
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 23:47
در جوی زمان،در خواب تماشای تو می رویم . سیمای روان،با شبنم افشان تو می شویم . پرهایم؟پرپر شده ام. چشم نویدم، به نگاهی تر شده ام . این سو نه ، آن سویم. و در آن سوی نگاه، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم. سنگی می شکنم، رازی با نقش تو می گویم. برگ افتاد نوشم باد : من زنده به اندوهم.ابری رفت، من کوهم : می پایم . من بادم:...
-
میو تار یک
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 23:46
باغ باران خورده می نوشید نور . لرزشی در سبزه های تر دوید : او به باغ آمد، درونش تابناک، سایه اش در زیر و بم ها ناپدید. شاخه خم می شد به راهش مست بار، او فراتر از جهان برگ و بر. باغ، سرشار از تراوش های سبز، او ، درونش سبز تر ، سرشار تر. در سر راهش درختی جان گرفت میوه اش همزاد همرنگ هراس. پرتویی افتاد در پنهان او : دیده...
-
لب آب
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 23:45
دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت. شب بود و چراغک بود. شیطان، تنها، تک بود. باد آمده بود،باران زده بود:شب تر، گل ها پر پر . بویی نه براه. ناگاه آیینه رود،نقش غمی بنمود:شیطان لب آب. خاک سیا در خواب. زمزمه ای می مرد . بادی می رفت ، رازی می برد.
-
پشت در یا ها
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 23:44
قایقی خواهم ساخت ، خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، همچنان خواهم راند. نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا _ پریانی که سر از آب بدر می آرند می فشانند فسون از سر گیسوهاشان. همچنان خواهم راند . همچنان...
-
عشق تار یک
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 16:44
سال ها در تاریکی چنان رفتم ؛ که نور در روز با رویایی که به قلبم دروغ می گفت حالا دلم خوش است به آرزوهای بر جای مانده و رد پاهای رسوب کرده تو ای باران ، هر چه می خواهی بر این شب مغرور ببار ! اما آرام ، که شکسته است شیشه سامانم ، حالا مسافری تنهایم و می دانم عشق ؛ تسلسل حروفی بی رنگ است _ _ _ _
-
در تنهایی خو یش
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 16:44
در تنهایی می گریم و در باران خود را به باد می سپارم و قلبم سکوت می کند این پایان راه . و آغاز خوشبختی است آنگاه که بتوانم بدرود بگویم زندگی را . . . و سلام دهم ابدیت را . . . و جاودانگی را و عظمت بودن را . . . . .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 16:42
رویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود . زمان پر پر می شد . از باغ دیرین ، عطری به چشم تو می نشست . کنار مکان بودیم . شبنم دیگر سپیده همی بارید . کاسه فضا شکست . در سایه _ باران گریستم ، و از چشمه غم بر آمدم . آلایش روانم رفته بود . جهان دیگر شده بود . در شادی لرزیدم ، و آن سو را به درودی لرزاندم . لبخند در سایه روان...
-
با تو
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 16:41
وقتی از اجتماع درد ها می گریزم به تو پناه می آورم با تو می توانم در آسمان ها قدم بردارم می توانم برای سنگ فرش های خیابان قصه های شهرزاد نقل کنم با تو که هستم سلولهای وجودم طعم شادی را می چشند و دیگر جایی برای درد ها نمی ماند وقتی از هجوم تنهایی و آوار درد ها می گریزم سر پناهی جز تو ندارم و چه زیباست ! لحظه های سبز با...
-
مرغ معما
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:19
دیر زمانی است روی شاخه این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست. نیست هم آهنگ او صدایی رنگی. چون من در این دیار تنها تنهاست. گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست مانده بر این پرده لیک صورت خاموش. روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف بام و در این سرای می رود از هوش. راه فرو بسته گر چه مرغ به آوا قالب خاموش او صدایی گویاست. می گذرد لحظه...
-
محراب
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:17
تهی بود و نسیمی. سیاهی بود و ستاره ای هستی بود و زمزمه ای. لب بود و نیایشی . (( من )) بود و (( تو )) یی : نماز و محرابی .
-
لحظه های بهاری
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:16
مهم نیست چقدر در کنار هم زندگی کنیم مهم این است که چند لحظه بهاری زندگی کنیم . فقط دو ثانیه طول می کشد که به همسرت بگی " دوستت دارم " فقط سه ثانی ه طول می کشد تا امواج عشق را با نگا هت در مردمک چشمانش بنشانی . فقط پنج ثانیه زمان می خواهد دستش را در دستانت بگیری تا قلبش از محبت سیراب شود . فقط چند ثانیه وقت می برد تا...
-
گفتگو با خداوند
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:15
گفتگو با خداوند Interview With God در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم . خدا پرسید : پس تو میخواهی با من گفتگو کنی ؟ من در پاسخش گفتم : اگر وقت دارید ! خدا خندید : وقت من بینهایت است ..... در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟ پرسیدم : چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد !؟ خدا پاسخ داد : کودکی شان . اینکه آنها...
-
روزنه ای به رنگ
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:12
در شب تردید من ، برگ نگاه ! می روی با موج خاموشی کجا ؟ ریشه ام از هوشیاری خورده آب : من کجا ، خاک فراموشی کجا . دور بود از سبزه وار رنگ ها زورق بستر فراز موج خواب . پرتویی آیینه ها را لبریز کرد : طرح من آلوده شد با آفتاب. اندهی خم شد فراز شط نور : چشم من در آب می بیند مرا . سایه تر سی به ره لغزید و رفت . جویباری خواب...