-
وداع
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 23:06
" و به سفر خواهم رفت . . . . . " کلما تی که زلبهای چو گل خندانت آمد و قلب مرا سخت آزرد قلب من در تپش است لحظه ای ما ت شد م لحظه تلخ وداع هرگز از یاد نرفت من تو را می بینم . با لبانی خندان چمدانی در دست کوله باری بر پشت من ولی در سینه دارم آهی سوزان اشک من چون باران دو دستم لرزان تو به آینه خود می نگری من دو چشمم خیره...
-
پروانه هستی
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 23:05
و به باران سوگند و به شبنم و به گل و به هر چیز که چون عشق لطیف ا ست که تو پروانه هستی منی ! دل گرفتار غمی ا ست قسمت می دهم ای گل به بهار دل من را مگذار این گناه ا ست گناه. . . . .
-
تو
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:37
این مهم نیست که دیگران در مورد تو چی می پندارند مهم این است که خودت را چگونه به آنها بشنا سا نی . زندگی می تواند به زیبایی شکوفا شدن و یا به زشتی پژمرده شدن یک گل باشد.
-
دوستت دارم
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:36
دوستت دارم تو زندگی را از درون لمس می کنی تو شهامت آن را داری که بیاندیشی و نیروی آن که به چیزی دل ببندی تو با رویاهایت زندگی می کنی و روئیان نادرند آری ! اندکند آنان که به رویا باور دارند .
-
محبت و عشق
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:35
محبت ستاره ایست درخشان که با پرتو دلفریب افق حیات را روشن می کند وای از آن روزی که این ستاره زیبا غروب کند و فروغ دلنواز عشق از افق زندگی نابود شود و ظلمات وحشت انگیز یاس و تنهائی چون ابرهای سیاه و آتشبار روح ما را در میان گیرد.در آن هنگام جهان در نظرمان چون قبرستان مخوف میشود و زندگی چون بار سنگین بر دوشمان فشار...
-
در سایه خیال
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:33
باز هم در دل غمگین خود رد پای درد را احساس می کنم و قدمهایی که طنین موهوم انگیز جدائی را در سرم می پر ورانند می ترسم ! آری می تر سم که غریبی در شبی تاریک و مهتابی او را از صندوقچه قلبم بدزدد . می ترسم ! که شاهزاده غمگین قصه من با تند بادی از کنارم برود به یاد دارم که روزی را شاهزاده ای سوار بر اسب سپید آرزوها از جاده...
-
غم تو
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:32
شبهای زمستانی قلبم را چراغی نیست و ظلمت روحم را روشنایی . و در انزوای تنهاوئیم کورسوی امید نمی بینم. چه بس شبها که دلتنگی صورتم را شسته است و چه بسیار روزهایی که بی قرارت بودم غم هجرانت لحظه لحظه تکیده ترم می کرد و هیچ کس راز دلتنگی ام را نفهمید اما تو که می دانی می دانی دلم تنگ است تنگ برای عاشقانه زیستن و عاشقانه...
-
هرگز
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:31
هنگام رفتن است ! چشمانم را بستم : و برگشتم نمی خواهم رفتنت را ببینم باور نمی کنم هرگز . . . آری هرگز که روزی چنین مرا ترک کنی اما افسوس که صدای قدمهایت با تپش قلبم یکی نیست پس همچنان می خوانمت هر چند رفتنی اما هنوز هم صادقانه می سرایمت
-
باور نمی کنم !
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:29
افسوس . . . . عشق چه بی محتوا شده مثل مترسکی است که آدم نما شده بی خود نگفته ا ند که : " شاعر شنیدنی است " وقتی تمام حنجره ها بی صدا شده فریاد میزنم به خدا عشق و عاشقی در چار راه فاجعه تنها رها شده آنجا که حرف حرف الغبای عاشقی بازیچه کلاسهای هوسهای ما شده باور نمی کنم که بر پا شوق عاشقی است شاید که کفشهای دلم تا به تا...
-
عهد شکسته
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:28
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذ شت به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذ شت بهار بود و تو بودی و عشق بود و ا مید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذ شت شبی به عمر گرم خوش گذ شت به من آن شب بود که در کنار تو با نغمه و سرود گذ شت چه خاطرات خوشی در دلم بر جای گذ ا شت شبی که در کنار تو مرا چه زود گذ شت غمین مباش و میا ند یش وز این...
-
قهر
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:27
قهر بسترم خالی است از اندام او بستر آغوشم از تاب تنش بوسه ام از شعله های بوسه اش سینه ام از نرمی پیراهنش کلبه ام را جستجو کردم دریغ هیچ از او دیگر نمی بینم اثر روی آن بالش که او سر می نهاد عطر گیسویش نمی پیچد دگر مانده چشمان تهی از شور و شوق مانده لبها یم خموش از انتظار مانده ام دل خسته و سست و خود نا امید و ناتوان بی...
-
نمی دانستم
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:24
نمی دانستم چرا زندگی پرواز است. نمی دانستم چرا می گویند زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. روزی که رفتم احساس آن مرغ مهاجر را داشتم با خود گفتم شاید تو فقط پناهگاه امن بودی تا مرا از زیر باران نجات دادی و مرا زیر بال و پرت بگیری تا از سرما حفظ شوم. امروز پر و بالم خشک شده و ناچار باید برگردم بی آنکه حقی حق...
-
نا گفته ها و گفته ها
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 15:22
به آسمان بگو که چگونه دلتنگی ام را با رنگ کلاغها سیاه کرده ام تا نتوان آنها را خواند و چگونه آروزهایم را با رنگ آسمان نوشتم تا هر بار آسمان را می نگرم ارزوها یم را در آن ببینم چشم انتظار بر جاده تلاش گام برمی دارم تا روزی آرزوها یم را که در قلب آبی آسمان پنهان کرده ام رنگ واقعیت به خود گیرند. آری ! با آسمان حرفهایی...
-
تکرار
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 14:26
بمان با من که من بی تو صدایی خسته بادم در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم شبیه برگ پاییزی پر از احساس د لتنگی دلت مانند یک دریا زلال و صاف و یکرنگی نگاهت بی قرار کیست؟ تو ای خاتون دریاها تو ای محبوبه شبها تو ای زیباتر از رویا چه شبهایی که من بی تو خزان عشق را دیدم ولی از عشق گفتم باز کنار غصه روئیدم بلور...
-
امید
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 14:25
کبوتر دلم را تا بی کران ها پرواز داد م تا برایم از امید خبر آورد از فردایی نو فردایی متفاو ت هر روز در کنار پنجره چشم براه کبوترم به افق چشم می دوزم تا کبوتر دلم از نگاه ستارگان آن فردای بیادماندنی و متفاوت و آن عشق پایدار خبری آورد پس تو : { پرواز ار به خاطر بسپار پرنده رفتنی است }ا
-
برای اونی که خیلی دوستش دارم
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 15:02
من از بی کسی های بی انتها میان حریقی ز هذیان تب بد نبال د ستی پر از سادگی تو را یافتم در نفسهای شب برای عبور از دل بی کسی شدی تکیه گاهم شدی مرهم تو را خواستم شک نکردم به عشق اگر چه پر از آیه های غمم غریبی مکن با من شب زده مرا با خودت تا به رویا ببر کمک کن که بگذارم این بغض را کنارت برای ابد پشت سر زمانی که غمگین ترین...
-
نکته
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 14:51
آنقدر تنها می شوی که نام روزها را فراموش می کنی. با دیگران زیاد خودمانی نشویم تا موجب کدورت نگردیم یگانه راه دوست یابی این است که در اظهار دوستی پیش قدم شویم. همه می خواهند بشریت را تغیر دهند دریغا که هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را تغیر دهد. عقل پرسید: که دشوارتر از مردن چیست؟ عشق فرمود:فراق از همه دشوارتر است....
-
تنها یی
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 14:49
در این لحظات تنهایی هیچ کس را در کنار خود نمی بینم همه مرا ترک کرده اند و هیچ کس اشکهای حسرت بارم را با مهربانی و نوازش پاک نمی کند اما شنیده ام که می گویند کسی هست که در این لحظات باید به او پناه برد کسی که سراسر نور است . نور !
-
سفر
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 14:39
ما همچون دو دریچه روبروی هم آکاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام پرسش خنده هر روز قرار روز آینده اکنون دلم شکسته خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فزون کرد نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
-
داد
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 14:38
شب است و غم به تار و پودم تازیا نه میزند ناقوس های تنهایی در گوشم طنین می اندازد.لحظه هایم با سکوت سپری می شود افکارم تا بی نهایت پر می کشد هیچ درد آشنایی نیست که در این ظلمت شب به دادم برسد. خدایا تو به داد برس !
-
رفتنت آغاز ویرانیست
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 14:32
ر فتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشا نیست حرفش را نزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانی است حرفش را نزن آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن عهد کردی با نگاه خسته ای محرم شوی گر نگاه خسته...
-
تو
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 14:21
امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند مانده ام که که از چه بنویسم .از آنهایی که دیروز با من بودند و امروز رفته اند یا از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی؟ از چه بنویسم؟از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است؟از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟ از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا...
-
درد
شنبه 19 آذرماه سال 1384 15:40
بدترین درد بدترین درد این است که ........ عشقت بمیره بدترین درد این است که ........ به اونی که دوستش داری نرسی بدترین درد این است که ........ عشقت بهت نارو بزنه بدترین درد این است که ........ عشقت تنهات بزاره بدترین درد این است که ........ عاشق یکی بشی و اون ندونه که عاشقشی بدترین درد این است که ........ یکی بمیره و...
-
زندگی
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 18:26
زندگی پر تلاتم و خروش است گاهی آنقدر شیرین و دلنشین است که انسان حاضر است ثانیه ای از آن را به قیمت جانش بخرد و بعضی مواقع آنقدر زهراگین است که انسان مرگ را آرزو می کند. هرگز به گذشته نمی اندیشم زیرا که تلخیهای گذشته بیش از خوشی و شیرینی آن است البته نخواستم چنین باشد. خوب چه میشود کرد زمانه اینطور است وقتیکه به گذشته...
-
عشق
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 17:13
اگر عشق نیست پس این چه احسا سی است اگر عشق هست ای خدای من این چگونه چیزی هست اگر خوب است چرا اثری چنین تلخ و خانسوز دارد و اگر بد است پس از چه رو این عذاب تا این درجه شیرین و دلنواز است. چنانچه به دلخواه و میل خویش در این آتش می سوزم و بی قراری من بهر چیست و اگر خلاف اراده دل سوزانم حاصل این کار چه خواهد شد این مرگ...
-
تنهایی
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 15:22
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدمو گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «میخوام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1384 00:04
یک اتاق یک پنجره یک قاب عکس روزها چون فاصله ها بی نفس روی طاقچه ساعتی شماطه دار بی قراری می کند از این قفس من ترانه می شوم با تو ولی تو در این غربت به فریادم برس پشت شیشه گوشه دنج حیاط سردو خسته مانده ام بی دادرس من پر از احساس خالی بودنم کاشکی می آمدی ای هم قفس سبز بودم رزد ماندم چون غروب عشق تو در قلبم امد ماند بس...
-
حقیقت
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 21:41
من برنده ام چون: پنجره دلم را رو به حقیقت آفتاب باز گذاشته ام.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 21:38
من خودم را به موج کف الود و طوفانی سپرده ام. خدا کند که وقتی اب بر می گرددمن در بر گشت در آب باشم . شاید آن امواج کف آلود من را به ساحل آورندو می کوشم با چنگها ی خود بر گردم.
-
خسته ام
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 21:52
از زندگی از این همه تکرار خسته ام از هیاهوی کوچه بازار خسته ام دلگیرم از ستاره آزورده ما ز ماه امشب دگر ز هر که و ز هر کار خسته ام خسته ام از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام از او که گفت یار توام ولی نبود از خود که بی شکیبم بی یار خسته ام