-
دود می خیزد
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:11
دود می خیزد ز خلوتگاه من . کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن . کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشته ام تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب لیک از ژ رفای دریا بی خبر . بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم می دوزد خیال روز و شب از درون دل به...
-
جهنم سر گردان
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:09
شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم . مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان ! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پرپر کنم. مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامن بی تار و پود رویا ها بیاویزم. سپیدی های فریب روی ستونهای بی سایه رجز می خوانند. طلسم شکسته خوابم را بنگر بیهوده به زنجیر مروارید...
-
تو را دوست دارم
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:08
مرا تنها مگذار ! بی تو آسمان زیبا نیست و راه رفتن ابرها به راه رفتن مردگانی می ماند که از خوابی دیر پا بر خاسته اند. بی تو کتابها بسته می مانند و قلبها نای نوشتن ندارند . بی تو هیچ جاده ای به طرف افقهای روشن نمی رود و هیچ جنگلی به فکر سبز شدن و بالیدن نمی افتد وهیچ پرنده ای بالهایش را برای پرواز آرایش نمی کند . مرا...
-
تا انتهای حضور
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:06
امشب در یک خواب عجیب رو به سمت کلمات باز خواهد شد . باد چیزی خواهد گفت : سیب خواهد افتاد روی اوصاف زمین خواهد غلتید تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت . سقف یک وهم فرو خواهد ریخت . چشم هوش محزون نباتی را خواهد دید . پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید . راز سر خواهد رفت . ریشه زهد زمان خواهد پوسید. سر راه ظلمات لبه صحبت آب...
-
پادمه
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 23:04
می رویید . در جنگل ، خاموشی رویا بود . شبنم ها بر جا بود . درها باز ، چشم تماشا باز ، چشم تماشاتر ، و خدا در هر . . . آیا بود ؟ خورشیدی در هر مشت : بام نگاه بالا بود . می بویید . گل وابود. بوییدن بی ما بود : زیبا بود . تنهایی ، تنها بود . نا پیدا ، پیدا بود. (( او )) انجا ، آنجا بود .
-
دنگ
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 13:36
دنگ . . . . دنگ . . . . ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ . زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من . لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلود است لیک چون باید این دم گذرد پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است و اگر می خندم خنده ام بیهوده است دنگ . . . دنگ . . . لحظه ها می گذرد. آنچه بگذشت...
-
غمی غمناک
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 13:33
شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته . تیرگی هست و چراغی مرده . می کنم تنها از جاده عبور : دور ماندند ز من آدم ها . سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است. هر دم این بانگ بر آرم...
-
ناز نین
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 23:49
ناز نگات نازنین چشمات جز تو نگاری نمی خوام باشه که باورم کنی
-
خو بیها
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 23:47
می توان تا اوج خوبیها رسید طعم شیرین محبت را چشید می توان در خاک د لها مهر کاشت از همه نا مردمی ها دل برید می توان در برکه آرام عشق مثل یک رویا شیرین آرمید با قلم موی محبت می توان نقش زیبای از این دنیا کشید خانه عشق و محبت دور نیست می توان تا اوج خوبیها رسید
-
هدیه
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 23:45
روی هر گلبرگی روی هر شاخه گلی رنگ زیبای ( محبت ) پیداست هر سرایی که در آن خوبی است عشق حتما آنجاست همه عا شق با شیم عشق را هدیه کنیم می چیدم و می آویختمش به دیوار تا دو چشم تو در ظلمت این تنهائی شاهد پاکی و آشفتگی من می شد کاش می شد . . .
-
عاشق
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 23:44
اگر بیدار نباشم شب می تواند هر جا د لش بخواهد بیتوته کند وقتی چمدانم را باز می کنم شب به همراه جامه هایم بیرون می ریزد شب سر ریز می شود وقتی آخرین سطر نامه ام را می نویسم کلمه هایم بوی شب می گیرند باید بیدار با شم و هندسه قشنگ حرفهایت را به جنگل تاریک و مردابهای خاموش نشان بدهم باید آنچنان از عشق تو پر شوم که دلهای...
-
دوست داشتن
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 23:41
همیشه اینگونه بوده است. کسی را که خیلی دوست داری زود از دست می دهی بیش از آنکه خوب نگاهش کنی . مثل پرنده ای ز بیابان میگردد و دور می شود. فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کوهها سرک می کشد در کنارش باشی . هنوز بعضی حرفهایت را به او نگفته بودی هنوز همه لبخند های خود را به او...
-
در قیر شب
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 23:34
دیر گا هی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانکی از دور مرا می خواند لیک پاهایم در قیر شب است رخنه ای نیست در این تاریکی : در و دیوار بهم پیوسته . سایه ای لغزد اگر روی زمین نقش و همی است ز بندی رسته . نفس آدم ها سر بسر افسرده است . روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است . دست جادو یی شب در به...
-
بی تابی من
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 23:57
نگاهت مهر را به من آموخت و در میا ن دستان پر مهرت عشق را آموختم و در میان حرفهای پر از عشقت زندگی را ای آسمان زندگی تنهایی ام گرمی دستا نت خورشید روزهای زمستانی ام ای جویبار صفا و صمیمیت بی تا بم اگر نباشی
-
بی تو
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 23:55
اگرهمه کلمه ها با من قهر کنند اگر قلمی با من همراه نشود اگر شب ستاره هایش را از من پنهان کند اگر ماه قدم در اتاقم نگذارد اگر درختها و گلها عطرشان را از من دریغ کنند تاب می آورم و صبوری می کنم. اگر آسمان جای خود را با زمین عوض کند اگر دریا ها سنگ شود و کوهها آب اگر جنگلها یخ بزنند و پرندها بال هایشان را در بیشه های نا...
-
تو یی که .....
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 23:51
تو یی که دوست داشتنی شگفت انگیز و ارزشمندی این همه را قدر بدان کسی که تمام و کمال چون تو با شد نه تا کنون وجود داشته و نه زین پس خواهد بود تو یگانه ای تو اصیلی وتمام چیزهایی که ازتو موجودی بی مانند ساخته سزاوار عشق و ستایش اند حتی اگر گاه فراموش کنی که چقدر یگانه ای به یادت می آورم و باورت دارم و می دانم توانایی...
-
کاش بگو یی
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 23:48
به یاد آور که در زندگی رنج را از خود دور بدار در دلتنگی بگذار اشکهایت جاری شود در خشم خود را رها ساز و در ناکامی بر خود چیره شوی تا توانی یار خود باش می توانی بهترین دوست خود باشی اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن می کوشم بدانم چه وقت در کنارت باشم اما گاه ممکن نیست پس خبرم کن عشق بالاترین هدیه ایست که می توانیم به هم...
-
bodhi
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 23:40
آنی بود درها وا شده بود . برگی نه شاخی نه باغ فنا پیدا شده بود . مرغان مکان خاموش این خاموش آن خاموش خاموشی گویا شده بود . آن پهنه چه بود : با میشی گرگی همپا شده بود . نقش صدا کم رنگ نقش ندا کم رنگ پرده مگر تا شده بود ؟ من رفته او رفته ما بی ما شده بود . زیبایی تنها شده بود . هر رودی دریا هر بودی بودا شده بود .
-
زنده دل
جمعه 9 دیماه سال 1384 21:48
با من از عشق بگو که دلم زنده به عشق ازلی ا ست هر کجا مینگری هر کجا مینگرم عشق سازنده هر زندگی است با من از عشق بگو سخن عشق شنیدن دارد
-
نیلوفر
جمعه 9 دیماه سال 1384 21:47
از مرز خوابم گذشتم . سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه فرو افتاده بود. کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟ در پس در های شیشه ای رویاها در مرداب بی ته آیینه ها هر کجا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم یک نیلوفر روییده بود. گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شکفتن او لحظه...
-
لحظه گمشده
جمعه 9 دیماه سال 1384 21:45
مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگهایم می شنیدم. زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذ شت . این تاریکی طرح وجودم را روشن می کند . در باز شد و او با فانوسش به درون وزید . زیبایی رها شده ای بود . و من دیده براهش بودم . رویای بی شکل زندگی ام بود. عطری در چشمم زمزمه کرد . رگ هایم از تپش افتاد. همه رشته هایی که مرا به...
-
انتظار
جمعه 9 دیماه سال 1384 21:43
من منتظرم بی صبرانه منتظرم که یک روز در محراب شکوفه ها بایستی و من با عاشقان قدیمی و کسانی که در آینده در عصر آمدن تو عاشق خواهند شد به تو اقتدا کنم . من منتظرم مثل افق که هر سپیده منتظر آمدن آفتاب است مثل کبوترک نا آرامی که برای اولین بار انتظار را در آشیانه تجربه می کند مثل جاده های ترک خورده ای که منتظرند به یکباره...
-
تولد دوباره
جمعه 9 دیماه سال 1384 21:42
یک نگاه دو سلام تا بی نهایت لبخند و اشک خورشید در دستانم مرد طلوع می کنم تا تولد دوباره ات را جشن بگیرم فردا ! صبح دیگری است و شاید شبی نداشته باشد . . . . . .
-
عشق بسراغم امد
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 00:10
زمانی بود که در قلبم : چنگی میدیدم که تارهایش زنگ غم مبهمی بخود گرفته و خاموش مانده بود. شمعی میدیدم که خاموش مانده و شعله ای بر فرازش نمی لرزد. پروانه ای میدیدم که در آرزوی گلی زیبا پرپر زنان بهر سوی شتافت و محبوبی نیافت. رویائی میدیدم که با همه شیرینی خود تلخ بود چون به حقیقت نمی پیوست. اما چندی نگذشت که د ست تقدیر...
-
من و غم شب و ستاره
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 00:07
شب آمد من غرق تماشای ستاره غم بر دل من خیمده باز دوباره گفتم به غمم از من درمانده چه خواهی ؟ گفتا ز دلت پاکی این عشق و شراره هرگز نرود این غم محزون ز دل من دانم که دل عاشق شیدا شده پاره بر ساحل اندوه چه آشفته نشستم یارب تو بفرما چه باشد ره چاره ؟ گویند سپارم دل و قلبم به تو دانا من نیز سپردم دل دینم به اشاره بردار...
-
کاشکی
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 00:05
کاش در قرعه عشق تو به نام تو شوم سازم از نور کمندی و به نام تو شوم کا شکی بار دگر باز صدایم بزنی تا در این فاصله ها محو صدای تو شوم یک ا شارت ز تو کافی ا ست که زین وسوسه ها گردم آزاد ز هر بند و به دام تو شوم دیگر این قدر نشستن به خیال تو بس ا ست دوست می دارم از این بعد که را م تو شوم بارها گرچه خداحافظی از هم کردیم...
-
کاش می دانستی
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 00:04
کاش می دانستی چقدر چشم برا هت هستم تا بیایی و مرا د ست در د ست نسیم تو به مهمانی فردا ببری ای که احسا سم را تا فرا سوی افق می خوانی باز در تب مهتاب دگر می سوزم بی تو در تنهایی کلبه ای می سازم باز دل می بازم شب شب مهتاب ا ست چشم مه در خواب ا ست و من اینجانگرا ن که مبادا مهتاب درد پنهان مرا با کس دیگر گوید و من اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 23:26
مهم نیست چقدر در کنار هم زندگی کنیم مهم این است که چند لحظه بهاری زندگی کنیم.فقط دو ثانیه طول میکشد که به همسرت بگی" دوست دارم " فقط سه ثانیه طول میکشد نا امواج عشق را با نگاهت در مردمک چشمانش بنشانی.فقط پنج ثانیه زمان میخواهد دستش را در دستانت بگیری تا قلبش از محبت سیراب شود. تنها چند ثانیه وقت میبرد که تلفنی به او...
-
رنگ چشمان محبت
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 23:07
شب خاموش و سیاه دانه در فکر زمین لاله در حسرت آب قلب من در تپش یک گل سرخ و نگاهم پر از بهار کاش در همهمه اشک من و پروانه کاش در جوشش این شعر سپید کاش در لحظه بیداد سحر می فهمید " رنگ چشمان محبت آبی است " کاش او می دانست دوری این گل سرخ پای آن کوی بلند درد سختی دارد ! کاش او می دانست از دل این صحرا تا کنار گل سرخ چند...
-
رنگ چشمان محبت
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 23:07
شب خاموش و سیاه دانه در فکر زمین لاله در حسرت آب قلب من در تپش یک گل سرخ و نگاهم پر از بهار کاش در همهمه اشک من و پروانه کاش در جوشش این شعر سپید کاش در لحظه بیداد سحر می فهمید " رنگ چشمان محبت آبی است " کاش او می دانست دوری این گل سرخ پای آن کوی بلند درد سختی دارد ! کاش او می دانست از دل این صحرا تا کنار گل سرخ چند...